راز بزرگ !
با برق خاصى توى چشمات اومدى درِ گوشم گفتى : _ مامان ، .... خانم ( مامانجون ) ميگه بايد تا صبح بيدار باشيم .... ( سرت رو يه پايين آوردى و ادامه دادى ) ولى من نمى تونم گفتم : بله ، من كه بهت گفتم عصرى بيا بخواب تا بيدار بمونى ..... _ حالا به خالدى نگيا .... اين يه رازه ...!!!! حالا خالدى اين وسط .... رازات رو به منم بگو تسنيييييييييييييم ......!!!! من كه مى دونم قند داره توى دلت آب ميشه براى اينكه امشب كسى بهت نمى گه بيا بخواب ، دختركم ! بعدا نوشت : ساعت ١ نصف شب بعد از كلى بازى كردن ، نماز خوندن ، دعا كردن و سوال درباره اينكه چرا امشب بيدار مى مونيم و توضيحات بنده مبنى بر فرود فرشته ها تا...
نویسنده :
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
22:38